داستانک، رودست خوردن شیطون از مؤمن ...

بسم الله الرحمن الرحیم

رودست خوردن شیطون از مؤمن
روزی مؤمنی با شیطان ملاقات بکرد
و مؤمن بگفت: شیطون میخام باهات دوست بشوم
شیطون بگفت: عجبا! همه از دستم میگریزند و تو میخای دوستم بشوی
مؤمن بگفت: من با دیگران فرق بدارم و میخام باهات دوست بشوم
شیطون خوشحال بشد و گفت: قبول دارم، ولی به من قول بده اسرار منو فاش
نکن مؤمن بگفت: اشکالی نداره.
و آن دو عقد برادری بستند .
شیطون بگفت: .....

اولین کاری که باید انجام بدی این هست که نماز رو
ترک کنی زیرا هیچ چیز مانند نماز مرا ناراحت نمیکنه و دلم را به در نمی آورد.
نماز رنگم را زرد و پشتم را خم میکند و به واسطه ی نماز بیشترین مردم به بهشت
میروند. مؤمن قبول کرد و گفت: دیگه چیکار کنم
شیطون بگفت: بسیار دروغگو باش. هرجا که دروغ میگویند در آنجا حاضر شو
و به دروغ آنان گوش بده زیرا بیشترین غضب الهی برای دروغگویان است .
مؤمن وقتی چینی شنید، سر به سوی آسمان کرد
مؤمن بگفت: خداوندا! از هم اکنون عهد کردم تا زنده ام دروغ نگویم و هرگز
نمازم را ترک نکنم و آن را کوچک نشمارم و هر کجا و در هر کاری که باشم
نمازم را در اول وقت بخوانم .
وقتی شیطون چنین بدید فریادش بلند شد و گفت: چرا برعکس گفتارم عمل میکنی؟
مرد مؤمن گفت: خواستم تا بفهمم از چه چیزهایی ناراحت میشوی تا من همان ها را
انجام دهم و مخالفت خود را با تو آشکارا کرده باشم .
شیطون وقتی اینها را از مؤمن شنید، فریاد و ناله کرد و خود را بر زمین زد و
گفت: ای وای بر من! هرگز این دو راز را به کسی نگفته بودم از هم اکنون من هم
با خود عهد میبندم که دیگر اسرارم را به اولاد آدم نگویم.
منبع در کتاب انوار المجالس؛صفحه 88، مجلس سوم ، باب پنجم

اللهم عجل لولیک الفرج

به امید ظهور امام زمان که هزاران البته نزدیک است...